امروز صبح با صدای جیغ مامانم از خواب پریدم . 

-چیشده؟

+مووووش!

از ترسم بالای تخت ایستادم. داد میزدیم بابام بیاد بکشه. در اتاق بستم یه چادر انداختم پشت در که از زیر در نیاد داخل. و داشتم به این فکر میکردم که خب دیگه نمیاد داخل تختم مرتب میکردم که یهو بابام در باز کرد موش اومد تو @_@


جیییغ زدم در باز نکننننننن:/ 

رفتم بالا تخت. موش لای چای زیر در گیر افتاد . مامانم گف بیا بیرون مریم . ولی من نمیتونستم دیگه ت بخورم. بابام به زوور میخواست از تخت بیارتم پایین :||| 

گفتم ولممممم کن -_- 

تا اینکه چندبار زد تو سر موش بدبخت و به دیار باقی شتافت :( 

******

قرار بود فردا کلاس آخر که میشه بعد امتحان نریم و بریم بچرخیم . تو گروه گفتم دوستم گف نه من غیبت هام میخوام (حالا مدیونید فک کنید با دوس پسرش میخواد بره هااا) بعد بمن میگن تو قر میای نمیای بیرون. حالا برنامه این شد که بعد امتحان بیام خونه بی منت میشینم فیلم میبنم. رفیق داشتن نعمته ولی ما طبق معمول از نعمت ها محرومیم :/ 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها