دفترچه یادداشت



با این وضع روحی باید درسم خوند؟ آخه مگه میشه ؟؟! نمیتونم واقعا . نمیدونم چطور کابوس هایی که میبینم و عین واقعیت هستن فراموش کنم . هرکار میکنم جلوی چشمم هستند شنبه امتحان بدترین روزی که میتونه یک امتحان باشه شنبه است چون من کلا جمعه ها نمیتونم درس بخونم دست خودم نیس!

چاره ای نیست باید امروز شروع کنم تا پنج شنبه تموم بشه.دعا کنید آرامش پیدا کنم واقعا دارم دیوونه میشم اونقدر که تا شب میتونم یک ریز فقط بنویسم و بنویسم.



با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و. میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم . حالم خوش نیست :( 


چند روز پیش موقع رفتن به دانشگاه یکی از پسرهای دانشگاه دیدم که به حد چی بگم تیپ زده بود میتونستم تحمل کنم ینی کسی بخواد خواستگاری هم بره اینقدر به خودش نمیرسه.‌‌‌ 

چون عینک به چشم داشت ننیتونستم بفهمم منو میبینه یا نه ولی جهت صورتش نشون میداد که منو میبینه بعد از پیاده شدن از اتوبوس سرم انداختم پایین اما دیدم که جهت صورتش هم چنان به منه نمیدونم شاید توهم زدم  ولی به شدت عصبی بودم نمیدونم چم بود .

به خودم میگفتم فقط تیپ زدن ما گناهه و یاد دعوای چند هفته پیش افتادم‌‌ اونقدر عصبی بودم که تو باشگاه فقط سرویس میزدم دستم کامل کبود شد -_- 


امروز صبح با صدای جیغ مامانم از خواب پریدم . 

-چیشده؟

+مووووش!

از ترسم بالای تخت ایستادم. داد میزدیم بابام بیاد بکشه. در اتاق بستم یه چادر انداختم پشت در که از زیر در نیاد داخل. و داشتم به این فکر میکردم که خب دیگه نمیاد داخل تختم مرتب میکردم که یهو بابام در باز کرد موش اومد تو @_@


جیییغ زدم در باز نکننننننن:/ 

رفتم بالا تخت. موش لای چای زیر در گیر افتاد . مامانم گف بیا بیرون مریم . ولی من نمیتونستم دیگه ت بخورم. بابام به زوور میخواست از تخت بیارتم پایین :||| 

گفتم ولممممم کن -_- 

تا اینکه چندبار زد تو سر موش بدبخت و به دیار باقی شتافت :( 

******

قرار بود فردا کلاس آخر که میشه بعد امتحان نریم و بریم بچرخیم . تو گروه گفتم دوستم گف نه من غیبت هام میخوام (حالا مدیونید فک کنید با دوس پسرش میخواد بره هااا) بعد بمن میگن تو قر میای نمیای بیرون. حالا برنامه این شد که بعد امتحان بیام خونه بی منت میشینم فیلم میبنم. رفیق داشتن نعمته ولی ما طبق معمول از نعمت ها محرومیم :/ 



ادم یه بار درد میکشه داد میزنه بار دیگه درد میکشه گریه میکنه بار دیگه درد میکشه ناله میکنه ولی دیگه بعدش به دردش عادت میکنه عادی میشه اون وقتیه که کسی دیگه نمیفهمه درد داره و اون ادم روحش درد میکشه .


+عادت به روزاى سخت ، یا سختت میکنه یا بی تفاوت ، یکی هم مثه من میشه ، سختِ بی تفاوت !


دو روزی هست شست دستم پرش داره و خود به خود ت میخوره و رگ های روی دستام درد میکنه یا گاها حس میکنم یه چیزی روی بدنم راه میره (یه جور توهمه درواقع) و شب هام همش کابوس.

کاش بدنم میتونست باهام حرف بزنه.حس میکنم بدنم دیگه تحمل این حجم از فشار عصبی و روح خستم نداره.اینجا خانم دکترهای زیادی دیدم کسی هست بتونه بگه من چم شده؟ 

ازم گله کن شکایت کن شاید سبک شی.توهم مثل روحم همه چیو تو خودت میریزی و اینطور با دردهای عجیب خودت لو میدی :( 

بدن عزیزم معذرت میخوام. :`(


یکی از دوستام مسیرش با مترو خیلی سر راست و خوبه و همیشه بعد از دانشگاه بهم میگه توام بیا با مترو بریم. من با مترو میتونم برم با BRT هم میتونم :) ولی با مترو قشنگ شهر دور میزنم و میرم و مسیرم طولانی میشه بخاطر همین موقع برگشت چون خیلی خستم ترجیح میدم با مترو نرم ولی هربار دوستم اصرار میکنه که همراهش برم 

از اون اصرار از من انکار . گاهی میگم چی میشد میگفتم مسیرم به مترو نمیخوره از اول -_- 

خلاصه پریروز باز اصرار کرد و منم با مترو برگشتم خونه (به سلامت) تو مترو از تصادف و زله حرف میزدیم که اگه اتفاق بیافته این زیر (زیر زمین ) چیکار کنیم واینا چون من کلا از فضای بسته و خفه بدم میاد . :/


الان مامانم داشت تو تلگرام میچرخید که برام خوند مترو امروز دچار صانحه شده ولی خداروشکر خسارت جانی نداشته :( 


دیگه تووووبه من پام تو مترو نمیزارم .



+یک اتفاق دیگه که دیروز دیدم هم توی پله برقی های مترو بود یک خانم مسن یک نوزاد بغلش بود یهو تا اومد بیاد روی پله برقی بچه از دستش افتاد کلی مادرش (یک خانم جوان) جیغ زدن. ولی باز خداروشکر چیزی نشد و بچه سالم بود.

من و دوستم فک کردیم دعوا شده . دم پله ها داشتیم باهم حرف میزدیم.

کلا خاطره خوشی از مترو برام نمونده :|


امروز ولادت حضرت علی اکبر بود و روز جوان و ظهر بعد از رفتن مادرم مامانم با هدیه اش غافل گیرم کرد و برام یک دست لباس و شلوار ست خرید :) 


+روز جوان رو به همه اونهایی که جوونن و دلشونم جوونه/جوونن دلشون پیره یا پیرن دلشون جوونه تبریک میگم ^_^


دقیقا همونطوری که به زندگی نگاه میکنم دارم به همون سبک هم درس میخونم ینی هرچی نگاه میکنم میبینم هیچ چیزی مهم نیست :/ هی زل میزنم به کتاب بلکه یک چیز مهم پیدا کنم خط بکشم یا باز نویسی کنم ولی هیچی نیست :| 

با خودم حرف میزنم میگم دقت کن . به خودت بیا -_- مگه میشه چیزی نداشته باشه پس چیو میخواد امتحان بگیره؟ ولی هیچ جوابی ندارم

خدا به خیر کنه امتحانو. داشتم ناهار درست میکردم (کشک و بادمجان) مراحل پخت یادم رف همش باهم ریختم :( خدا کنه خراب نشه مامان از سرکار میاد خسته و گشنه.


شاید فکر کنید تو این دوره و زمانه دیگه کسی نیست که خانوادش از پوشش و ظاهرش ایرادی بگیره اما

متنفرم از خانواده هایی ک بچه اش محدود میکنن و نمیزارن هیچ لذتی از جوون بودنش ببره میگن آرایش نکن. فلان رنگ نپوش. اینجا نرو و مزخرفات دیگه تا درسش تموم بشه و به یه پسر بدنش بره و بعد باز اون غیرتی بشه ک فلان نکن و فقط برای خودم و.همون سال اول بچه دار بشن.

بعد بچه وددرگیری های زندگی و بعدم ک دیگه حوصله این کارها نمونه و پیری و مرگ.

اینچه زندگی شد آخه. ما افریده شدیم که کلفت و عروسک مردها باشیم؟ پس دل و ذوق خودمون چی میشه.

مگه میشه دختری که هیچ وقت اجازه نداشته خونه پدرش آرایش چه تو خونه چه بیرون خونه پس فردا که ازدواج کرد برای شوهرش ارایش کنه؟نه معلومه که نه دیگه نه ذوق این کار داره و نه حتی بلده و عادتم نداره که بخواد آرایش کنه.

بعد مردها میگن چرا اینقدر عصبی هسی و افسرده ای چرا شور زندگی نداری خب آدمی که هرکار خواسته بکنه گفتن نه نکن. رنگ فقط سیاه و قهوه ای و سرمه ای. و هیچ شادی نداشته و باهیچکس در ارتباط نبوده و از اون بدتر تک فرزند و تنها چه انتظاری دارند واقعا 

اگه یه پسری هم هرکار خواست بکنه پدرش و خانوادش مانعش بشن یا معتاد میشه یا میره سربازی یا به نوعی عقده میشه براش بعدها سر زن و بچه اش خواه و ناخواه میاره

نظر شما چیه دخترا چقدر باید آزادی داشته باشن؟؟



امروز همه چیزش خوب بودبه جز آخرش ساعت اول یکم خندیدیم استادمون یه مرد پیر که همیشه میگه اگه من چیزی اشتباه میگم یا چیزی گفتم که متوجه نشدید یه بوق بزنید  تا دوباره بگم.امروزم روی تابلو یه چیزی نوشت اما اشتباه نوشت کلا اشتباه کاری زیاد داره چون سنش بالاست بعد خودش متوجه شد گف عههه پس چرا بوق نزدید اینو اشتباه نوشتم. خخ :) 


 


ولی امروز اتفاقاتی افتاد و در طول راه کلی فکر کردم و مشکل خودمو پیدا کردم ولی نمیدونم چطور درستش کنم. سوار اتوبوس شدم و یکی از دوستای کلاس اول دبیرستانم دیدم باهم دست دادیم سلام  و احوال کردیم ازم میپرسید کجا درس میخونی و چی میخونی و چیکارا میکنی ما اروم اروم مشغول حرف زدن بودیم با اینکه اتوبوس هم به شدت شلوغ بود دوتا پسر کم سن حدودا دوم یا خیلی بزرگ بوده باشن سوم راهنمایی بودن شروع کردن به مسخره کردن ما. و من چون خیلی حساسم زود فهمیدم دوستم داشت میگف دانشگاه تهرانم و اینجا دارم روی یک پروزه کار میکنم و فلان و فلان دیدم این دوتا ک من یکیشون که اصل کاری بود از کنار چشم میدیدم ک اونام الکی الکی دارن راجب رشته ها حرف میزنن و هی تو صورت دوستم که آرایش داشت و  مدام از رشته اش تعریف و تمجید میکرد نگاه میکرد یه جا گف وای این دوتا چقدر لاف میزنن ! 


وای من اینو شنیدم دیگه مخم دود کرد اومدم برگردم یه چیزی بگم اما گفتم اینا بچه اند ولشون کن بعد گفتم شاید من دارم بلند حرف میزنم ولی دیدم من که حرف نزدم و فقط ساکت دارم گوش میدم فقط اولش گفتم زبان میخونم و از بچه های دیگه چه خبرولی بعد از شنیدن حرف این پسرا به تلاطم افتادم ن میتونستم سکوت کنم ن میتونستم حرف بزنم دیگ اصلا نمی فهمیدم دوستم چی میگه سوار BRTبودم فقط به ذهنم اومد که خودم از این فضا نجات بدم . سریع به دوستم گفتم ببخشید من اینجا با یکی از دوستام قرار دارم و پیاده شدم سریع .و با اتوبوس بعدی رفتم بازم استرس داشتم دوباره دوتا ایستگاه بعد پیاده شدم اتوبوسم عوض کردم



تو راه فهمیدم مشکل من اینه که نمیدونم موقع بحث یا دعوا چی بگم که نه توهین به شخصیت خودم باشه واینکه طرف خطا کار متوجه اشتباهش کنم . درچنین مواقعی زبونم قفل میشه و میریزم تو خودم دوباره باز شستم میپره و مشکل دیگه امم این هست که در مقابل خطا و اشتباهات دیگران من خودم سرزنش میکنم و همین باعث سرکوب شدن اعتماد بنفسم میشه مثلا امروز هی به خودم میگفتم حتما تقصیر من بود که اونا تیکه انداختن. بعد میگم اصلا هر کی بمن میرسه هرچی دلش بخواد میگه. یا سوار اتوبوس سوم شدم یه پسر بچه سوار شد پشت سر من جیغ وورجه وورجهداشتم به خودم میگفتم اگه حتی این بچه تو سرمم بزنه باز من نمیدونم چ واکنشی باید نشون بدم.

واقعا نمیدونم در چنین شرایط هایی که مسخره میشم یا بهم توهین میشه چه واکنش باید نشون بدم چه حرفی باید بزنم؟ :( 


براتون نگفتم ورزش نمره کامل نگرفتم خیلی زورم اومد عصبیم هنوزم این هفته جلسه اخرشه برم اخرین امتحانش بدم و خداحافظی کنم با ورزش و بزارمش کنار :// واحد ورزش ندارم . 

خیلی الکی نمره کم کرد خیلی الکی باید نشونتون بدم چجوری بگم اخه؟ همبازیم اومد وسط کار الکی اسپک زد منم زدم زیرش چون بد زد بعدم قرار نبود اسپک بزنه قرار بود فقط پنجه امتحان بگیره. استادم بعدش  گف فقط پنجه بزنید نمیدونم درکل که فک کردم کامل میشم اما گف اون (همبازیم) بهتر بود بعد گفتم میشه دوباره بازی کنم ؟ گفت نه 

گفتم جبران نداره؟ گف نه "هر چیزی که جبران پذیر نیست"

از این حرفش خیلی بدم اومد لباسم پوشیدم اومدم بیرون از باشگاه یادتونه پست های قبلم گفتم مزخرف ترین جمله امروز جریانش همین بود. زورم اومد بخاطر یه ورزش بیخودی نمره کم بیارم  ۱ واحد بیشتر نیس اینقدر قر میاد نمره بده ایش ‌. داشتم به دوستم غر میزدم

 -گفتم حالا انگار مثلا پنجه زدن توپ تو زندگی یا اموزش زبان چقدر مهمه ؟! :// 

+ مهمه 

- کجاش

+ میخوان یاد بدن کهبلد باشی با عشقت  والیبال بازی کنی :) 

-من :|


امروز با اینکه بابام خونه نبود و ینی یه جورایی حس جمعه نداشت و مثل بقیه روزای هفته بود اما هم چنان دلگیر بودن و کسل کننده بودن این روز کاملا مشهوده.ماهی خوردیم با مامان و بیشتر بیحال و کسل شدیم و چند روزه بحث ازدواج در خونه ما بسیار داغ شده و فک کنم عقد در راه است :) 

با اوج کسل بودنم نشستم چند ص درس نگاه کردم .نخوندم فقط نگاه کردم بقیه دوستان هم همه بیرونن اصلا حس امتحان هیچکدوممون نداریم هرکس به طریقی.و از جمله دلایل دیگر کسل بودن امروز پاک شدن خودکار تلگرام از روی گوشی ها بود (تلگرام طلایی البته) دیگه کانالی نیست بخونم و از همه مهم تر کانال دانشگاه چجوری چک کنم دم به ساعت؟ خب یکجا دیگه کانال بزنید کادر دانشگاه هم با نرم افزار سروش مشکل داره اونجا کانال نمیزنن ؛/ 

خواستم سروش نصب کنم دیدم هیچ کس نیست و هیچ کانال تلگرامی هایی که توشون عضو بودم اونجا نیستن خلاصه که دیدم طبق معمول تک و تنها میمونم منصرف شدم. فعلا با همون واتساپ وقت میگذرونم تا ببینم چی میشه. البته که سروش پلاس خیلی خوب شده بود برای مامانم نصب کردم و کلی کیف میکنه تو کانال ها و هم چنان "علی موند و حوضش" من موندمو تنهاییم .چند ص دیگ از درس مونده ولی کلمه به کلمه اش دیکشنری لازم داره نمیدونم چرا این استاد خوشش میاد لقمه رو دور سرش بچرخونه بعد بزار دهنش این همه لغت قلنبه سلنبه ؟ 

تازه اومده لطف کرده خودش خلاصه هر فصل داده کتابش هم من قبلا ازش گرفتم ولی نمیدونم کتاب بخونم یا نخونم ترم بالایی ها گفتن فقط خلاصه های خودش بخون . خود استاد گف برای اینکه بهتر بنویسید امتحانو (تشریحیه -_-) کتابم بخونید بهتره ولی اصل جزوه هاست نمیدونم اصلا گیجم نمیدونم چیکار کنم کتابش هم خیلیهههههههه 

بازم غر بزنم ؟یا قانع شدید؟!


حرف نزنم و نخندم نمیتونم چطور میتونم 

چطور چیزی باشم که هیچ وقت نبودم دلم میخواد جدی باشم جدی محکم ساکت عاقل آخ خدایا این لبخند و خنده های مصنوعی چیه. نمیخوام بخندم نمیخوامممم چرا نمیتونم جدی باشم. چرا نمیتونم سرو سنگین و محکم باشم دلم میخواد مث ز به وقتش بخندم و به وقتش جدی باشم . ناراحتم از خودم که باعث میشم هیچ کس دوسم نداشته باشه همیشه فکر میکنم در نظر بقیه من یک آدم شُل و جلفم. خودمو دوست ندارم. 

کاش خدا کمک میکرد اخلاقایی که دوست ندارم حذف میکردم تا پایان سال 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها